پنهان مشو که روی تو بر ما مبارک است
نظاره تو بر همه جانها مبارک است
يک لحظه سايه از سر ما دورتر مکن
دانسته ايی که سايه عنقا مبارک است
ای نوبهار حسن بيا کان هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارک است
سودايی ايم از تو و بطال و کو به کو
ما را چنين بطالت و سودا مبارک است
ای بستگان تن! به تماشای جان رويد
که آخر رسول گفت: تماشا مبارک است
هر برگ و هر درخت رسولی ست از عدم
يعنی که کشت های مصفا مبارک است
چون برگ و چون درخت بگفتند بی زبان
بی گوش بشنويد که: اينها مبارک است
می آيدم به چشم همين لحظه نقش تو
والله خجسته آمد و حقا مبارک است
نقشی که رنگ بست ازين خاک بی وفاست
نقشی که رنگ بست ز بالا مبارک است
بر خاکيان جمال بهاران خجسته است
بر ماهيان طپيدن دريا مبارک است
آن آفتاب کز دل در سينه ها بتافت
بر عرش و فرش و گنبد خضرا مبارک است
دل را مجال نيست که از ذوق دم زند
جان سجده می کند که خدايا مبارک است...
مولوی ـ دیوان شمس